قاسم مدهني متولد دهم خردادماه سال 1341 تا دوران ابتدايي در روستا و از راهنمايي به بعد در شهر بود. اسم پدرش عينشاه بود بي وضو بر سر سفره ننشست و بي وضو نخوابيد. شش روز و شش شب سر پا بود. ايشان تا سال سوم دبيرستان درس خواند و در همان دوران، عشق و علاقه زيادي به جبهه داشت. در كارهاي كشاورزي به ما كمك مي كرد همان سال اول كه در شهر بود امام آمدند از همان اوايل با اجازه پدرش به جبهه رفتند و در عمليات بستان مفقود شد.او عقیده داشت که ما بايد در جبهه باشيم و تا جان داريم بايد بجنگيم، ايشان پنج سال قبل از اينكه شهيد بشوند ازدواج كردند و ثمره آن یک دختر و پسر بوده است. در زمان عروسي به مدت 4 روز در روستا و بقيه در شهر بودند. وی به ما نصيحت مي كرد و مي گفتند هرگز غيبت نكنيد و بايد نماز را سر وقت بخوانيد و روزه بگيريد و اگر كسي بیمار شد او را به دكتر ببرید. کارهای زیادی از جمله بخشش به فقرا می نمود و اگر ناني جلو دستش بود به فقرا مي داد. پیکر ایشان بعد از شهادت تا 3 سال مفقود بود و سپس در خرم آباد به خاک سپرده شد. وي با اینکه اولين بچه ذكور خانواده بود، اما همه بچه هاي خانه را از خود بالاتر مي دانست و خيلي آنها را دوست میداشت.
برادر ايشان علي مدهني:
ما در محروميت بزرگ شديم و فاصله ای حدوداً 2 كيلومتر با مدرسه داشتیم. بعد از دوران ابتدايي(شهید مدهنی) به شهر رفتند و از اوايل انقلاب لباس مقدس پاسداري پوشيدند، بارها مي شد كه از خواب بيدار مي شدند و با ما روبوسي مي كردند.
ايشان خصوصيات اخلاقي بسيار خوبي داشت و هنوز ما ايشان را نشناخته بوديم و كاملاً یک فرد روحاني بود. قبل از عمليات مقدماتي وصيت نامه خود را در جيب من گذاشت و بعد از عمليات ايشان سالم برگشتند و بنده به ایشان گفتم كه وصيت نامه را پاره كنم ولی ايشان گفتند كه نه پاره پاره اش نكنيد، چون بعداً اين وصيتنامه مفید خواهد بود.
با اینکه به سن تكليف نرسيده بوديم خيلي تاكيد مي كردند كه همه ما روزه بگيريم
در آبادي خودمان مدرسه نداشتيم و در طول سال خودمان تنها بوديم و كمتر با كسي برخورد داشتيم. محروميت ما باعث شد كه بنده ترك تحصيل كنم و فقط ايشان درس بخوانند. در تابستان در ایام تعطیلات تابستانی مشغول بكار كشاورزي بودیم و در ماه رمضان خودشان روزه مي گرفتند و با اين حال كه ما به سن تكليف نرسيده بوديم خيلي تاكيد مي كردند كه همه ما روزه بگيريم.
شهید مدهنی در دبيرستان طالقاني تحصيل مي كردند و در سال 59 به عضويت سپاه درآمدند و در عمليات طريق القدس، فتح المبين شركت كردند. در اوايل انقلاب به خاطر فعالیتهای محرمانه و مخالف با رژيم شاهنشاهی مدام تحت تعقیب ماموران ساواک بودند.
ايشان در ناحيه لرستان مشغول خدمت بودند و بعد از طی دوران آموزش نظامی به جبهه رهسپار شدند و با راهنمائيهای ايشان ما هم بسيجي شدیم و بعد از يكی دو سال به عضويت رسمي سپاه درآمدم. وي همچنین از همان اوايل به فرماندهي گردان ولي عصر(عج) منصوب شدند.
شهید مدهنی در دانشگاه امام حسين دوره دافوس را سپری کرد و بعد از آن مسئول طرح عمليات ناحيه لرستان را برعهده گرفت. همچنین ازدواج ایشان بين سالهاي 64-63 انجام گرفت که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای حامده و رضا بود.
ايشان در منطقه قميش به شهادت رسيدند. ما گفتيم كه ايشان اسير شدند و انتظار داشتيم كه همراه آزادگان بيايند اما ديديم كه خبري از اسارت وي نبود و بعد از حدود 2 يا 3 سال از مفقود شدن ایشان، پیکر وی را آوردند. شهادت وي افتخاري براي ما و خانواده بوده است و تا ما زنده هستيم راه ايشان را ادامه خواهيم داد و ما هرگز ايشان و ديگر شهدا را از ياد نخواهيم برد.
اردشير مدهني برادر كوچكتر شهيد قاسم مدهني:
زمانيكه بنده بدنيا آمدم ايشان حدود هفت يا هشت ساله بود. اخلاق ايشان طوري بود كه ما با سن کم شيفته اخلاق وی شده بوديم بطوریکه وقتي كه از جبهه برمي گشت سعي مي كرد كه قبل از همه ما را ببیند.
با توجه به اینکه ایشان فرزند بزرگ خانواده بودند زمانیکه به شهادت رسيدند تحمل آن براي ما خيلي دشوار و ناراحت کننده بود ولي با قوت قلبي که به خود دادیم احساس سربلندي کرده كه چنين شهيدي را تقديم انقلاب نمودیم.
همسر شهيد: در این پنج سالی که بنده با ايشان زندگي كردم تمام صحبتهاي ايشان در محدوده اسلام بود و ايشان در مدت زمان عقد حضور فعال در جبهه داشت. بنده در انديمشك از استان خوزستان بدنيا آمدم. اولین فرزندمان دختری به نام حامده بود که در تاریخ 63/8/25 بدنيا آمد و علت نامگذاری ایشان به این اسم اين بود كه فرزندمان هميشه حمد كننده خدا باشد. در مواقعی که بنده بیمار می شدم و در بيمارستان بستری بودم زحمات زیادی را متحمل می شدند. وي در خانه اخلاق فوق العاده اي داشت و خيلي به ما كمك مي كردند و هميشه به خانواده هاي شهدا و فاميلان و آشنايان سركشي مي كرد و تاكيد بسیاری درخصوص حجاب و پوشيدن لباس داشتند.
فرزند دوم بچه ما كه پسري بنام رضا بود وقتي كه بدنيا آمد با تاكيد آشنايان قرار شد كه اسم ايشان را ميلاد بگذاريم ولي به خاطر اينكه وي در روز ميلاد حضرت امام رضا(ع) به دنيا آمد شهيد قاسم مدهني گفتند كه خداوند اسم ايشان را گذاشته بايستي رضا باشد.
من به شهید مدهنی مي گفتم كه به دانشگاه برود و ادامه تحصيل بدهد ولي ايشان مي گفتند كه جبهه از دانشگاه بالاتر است و بايد از سرزمين خود دفاع كنم و مي گفتند ما بايد جز السابقون السابقون باشيم و هميشه به دخترش مي گفت كه حجاب را رعايت كند و اسلام را دوست داشته باشد چونكه بنده براي حفظ اسلام مي روم.
شهيد مدهني يك الگو براي من و ساير اقوام بود و ايشان همان موقع نمازهاي قضا پدر و مادر خود را با اين حال كه زنده بودند مي خواند و مي گفت كه شايد من قبل از اينها از دنيا بروم و در آخرين ديدار و آخرين مرخصي كه بودند از لشگر آمدند و در آخرين مرخصي كه اينجا بودند اواخر مرخصي حالت ايشان بطور كلي منقلب شده بود.
در يكي از عمليات ها كه ايشان در خانه بودند از راديو و تلويزيون اعلام شد كه عمليات نشده به خاطر اينكه ايشان در آن عمليات شركت نكرده به حدي ناراحت شده بود كه حتي مريض شدند.
در ايام محرم داستان امام حسين را با شور و شوقي تعريف مي كردند در زمان شركت در راهپيمايي ها و مراسمها احساس مي كرد كه به جبهه مي رود و تاكيد داشت كه در اين مراسمها شركت کنند.
بچه ها را هميشه طوري تشويق مي كرد كه از دشمنان نفرت داشته باشند و بيشتر با اسلام انس بگيرند. هميشه بعد از نماز براي طول و بقاء عمر امام خميني دعا مي كردند و در ايامي كه مفقود شده بودند بچه هاي محله خودمان هميشه نذر مي كرديم و به زيارت زيدبن علي مي رفتيم و دعا مي كرديم كه شايد سالم برگردد ولي عاقبت اين انتظارها به ياس مبدل شد ولي اين خود يك افتخار بود براي ما. در اين ايام خيلي دلهره داشتيم وقتي كسي در خانه را مي زد مي گفتيم حتماً يك نفر است كه يا خبر بازگشت را مي دهد يا اينكه خبر شهادت وي را آوردند.
نحوه شهادت در ارتفاعات قميش
شهيد قاسم مدهني فرمانده محور گمر بودند و هر روز جاي جديدي را بازپس مي گرفتند بنظر مي رسيد يك پاتك را هم از ارتفاع گمر به سمت ارتفاعات سرگلو شروع کرده بودند.
با اين وصف، دفاع از ارتفاعات قميش هم علاوه بر ارتفاعات سر گلو به يگان 57 محول شد و تصميم گرفته شد برادر پاسدار عزت كاظمي را به قميش اعزام نمایند.
زماني كه برادر كاظمي آماده شد و راه افتاد كه برود از سنگر كوله پشتي را بياورد. شهيد قاسم مدهني با اصرار تمام و اظهار اين نكته كه بنده فقط همرزم ندارم به كوله پشتي و غيره نيازی ندارم (ناگفته نماند هيچ وقت ايشان را اينقدر شاداب و پرطراوت نديده بودم). اصرار ايشان پذيرفته شد و ايشان را بعنوان محور قميش همراه برادران شهيد داريوش مرادي و شهيد حميد ابراهيمي به قميش فرستاديم.
همزمان با اعزام ايشان تقريباً ارتفاعات قميش را دشمن تصرف كرده بود و به اصطلاح اين برادران را فرستاديم تا توجيه شوند براي شب كه گردان عاشورا را به فرماندهي شهيد حميد ابراهيمي روي بخش اشغالي عمليات انجام دهند. ايشان با همان شوق و طراوت و شادابی همراه اكيپ اطلاعات و عمليات اعزام شدند و همان شب عمليات انجام شد و نسبتاً موفق بود.
فرداي آن شب، گردان شهدا را فقط برای آزادسازی بخش تصرف شده در اختيار شهيد مدهني قرار داديم كه ايشان هم عمليات را انجام دادند ولی با كمين صورت گرفته شده توسط دشمن نتوانستند تمام ماموريت را خوب انجام دهند چون تلفات زيادي به گردان وارد شد از جمله فرمانده گردان که مجروح شده بود.
بعدازظهر همان روز گردان ثارالله را به فرماندهي شهيد علي حسن نوري فرستاديم براي حفظ تنها بخش باقيمانده از ارتفاعات قميش و بلندترين نقطه ارتفاعات كه در اين ابنا تقريباً ديگر ارتباط بي سيمي با شهيد قاسم مدهني كه شب را تا صبح نخوابيده بود و دائم مراقب اوضاع بود قطع شده بود و هرچه صدا مي زديم خبري نبود و نشد تا بعداً اطلاع رسيد و اطلاع پيدا كرديم كه ايشان شهيد شده اند.
روحش شاد و يادش گرامي و راهش پر رهرو باد. |